ازدواج راحله با عشق خودش
راحله و محمدرضا در 21 سالگي راحله و 23 سالگي محمدرضا به عقد هم دراومدند
محرم هم شدن عشق نامحدود هم شدن
اونا دوتا گل رز بالغ بودن ك تازه بوي عطر خودشونو احساس ميكردن
اونا هردوشون براي هم شبنمي اسوده خاطر و فارغ از ي لحظه افتادن براي ديگري
.....
تو اين مدت سعيد اصلا حال خوشي نداشت اون شكست رو ب معناي واقعي طعمشو چشيده بود
اون هر لحظه براي خودش ارزوي مرگ ميكرد
قبل از ازدواج اين دو سعيد ب عنوان يك مانع بزرگ بر سر راه اين دوتا عمل ميكرد
از اونموقع ب بعد رابطه ي دوتا خانواده سعيد و راحله بهم خورد
داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
روز موعود
بالاخره روز موعود فرا رسيد وقتي اونها ب خونه ي پدر راحله اومدند
باز دوباره پدر راحله تصميم نهايي رو ب خود راحله واگذار كرد البته اين بار گفتند ك
راحله ميخواهد يك هفته فكر كند
اونها ميخاستن تو اين يك هفته راحله رو وادار كنن
ك زير بار اين ازدواج نره
ولي بر خلاف تصور اونهاراحله موافق اين ازدواج بود
وقتي يك هفته گذشت و مادر و پدر محمدرضا براي دومين بار ب خاطر پسرشون
و عشقش حاضر شده بودند ب عنوان زن و شوهر ب خونه ي اونا برن
پدر ومارد راحله قبول نكردن و بهانه هاي خيلي زيادي اوردند
ولي چون هر بار محمدرضا ب نحوي دليل اونارو لغو ميكرداونها بازهم وقت ميخاستند
سعيد در اين مدت امان والدينش رو بريده بود ميگفت هر طور شده بايد راحله رو برام بگيريد
وقتي ماجراي محمدرضا رو شنيد تصميم گرفت
ك حتما بره خونشون سراز ماجرا در بياره بفهمه
ك گي جرئت كرده ك كسي رو دوست داشته باش ك اون دوسش داره و عاشقش
ووقتي سراز ماجرا دراورد فهميد ك اون كسي نيست چز ي پسري ك يه مغازه ي الكتريكي داره
دو سال فقط از راحله بزرگتره
خيلي تاسف خورد و ب راحله گفت ك اگه با اون ازدواج كنه خودكشي ميكنه
بالاخره بعد از يك ماه رفت و اومد خانواده ي محمدرضا خانواده ي راحله قبول كردند
ك راحله و محمدرضا باهم ازدواج كنند
داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
روز موعود
بالاخره روز موعود فرا رسيد وقتي اونها ب خونه ي پدر راحله اومدند
باز دوباره پدر راحله تصميم نهايي رو ب خود راحله واگذار كرد البته اين بار گفتند ك
راحله ميخواهد يك هفته فكر كند
اونها ميخاستن تو اين يك هفته راحله رو وادار كنن
ك زير بار اين ازدواج نره
ولي بر خلاف تصور اونهاراحله موافق اين ازدواج بود
وقتي يك هفته گذشت و مادر و پدر محمدرضا براي دومين بار ب خاطر پسرشون
و عشقش حاضر شده بودند ب عنوان زن و شوهر ب خونه ي اونا برن
پدر ومارد راحله قبول نكردن و بهانه هاي خيلي زيادي اوردند
ولي چون هر بار محمدرضا ب نحوي دليل اونارو لغو ميكرداونها بازهم وقت ميخاستند
سعيد در اين مدت امان والدينش رو بريده بود ميگفت هر طور شده بايد راحله رو برام بگيريد
وقتي ماجراي محمدرضا رو شنيد تصميم گرفت
ك حتما بره خونشون سراز ماجرا در بياره بفهمه
ك گي جرئت كرده ك كسي رو دوست داشته باش ك اون دوسش داره و عاشقش
ووقتي سراز ماجرا دراورد فهميد ك اون كسي نيست چز ي پسري ك يه مغازه ي الكتريكي داره
دو سال فقط از راحله بزرگتره
خيلي تاسف خورد و ب راحله گفت ك اگه با اون ازدواج كنه خودكشي ميكنه
بالاخره بعد از يك ماه رفت و اومد خانواده ي محمدرضا خانواده ي راحله قبول كردند
ك راحله و محمدرضا باهم ازدواج كنند
داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.
خاستگاري سعيد از راحله
راحله كنكور داد و يكي از صندلي هاي دانشگاه رو ب خودش اختصاص داد
چند مدتي از برگشت محمدرضا نگذشته بود ك سعيد و خانوادش تصميم گرفتند
با اصرار سعيد براي خاستگاري راحله برن خونه ي اونا
مادر و پدر راحله موافق ازدواج سعيد وراحله بودند
اما پدر راحله چون يك انسان خيلي با منطق و شعوري بود گفت ك
نظر اونها مهم نيست و اين راحلست ك بايد تصميم بگيره
اين راحله اس ك بايد يك عمر با سعيد زندگي كنه
نظر اونه ك مهمه
راحله با شنيدن اين نظر پدرش خيلي خشحال شد
اما از طرفي هم حالش بهم ريخته بود چون نميخاست با سعيد ازدواج كنه
و مادر و پدرش ب اين اميد نظر رو ب راحله واگذار كردن ك فك ميكردن اون قبول ميكنه
ولي اون ب هيچ عنوان موافق اين ازدواج نبود راحله بعد از كلي كلنجار رفتن
با خودشو دلش بالاخره ب خودش جرئت داد ك ماجرا رو براي محمدرضا تعريف كنه
وقتي محمدرضا متوجه شد گفت :
باش تو ب اونها جواب منفي بده من پدر و مادرمو راضي ميكنم ك ب خاستگاريت بيان
در همين موقع ك راحله جواب منفي ب سعيد دادمحمدرضا در حال اماده كردن مادر و پدرش
براي رفتن ب خونه ي راحله براي خاستگاري بود
داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.برگشت محمدرضا از سفر دوساله
تو اين مدت سعيد بسيار سعي كرد دل راحله رو بدست بياره اما اون ديگه نسبت ب سعيد
خيلي خيلي سرد شده بود
سعيد هيچ كاري نتونست از پيش ببره
...
سرانجام بالاخره اين دوري دوساله ب پايان رسيد اين هجران ك توان از دل دو عاشق برده بود ب پايان رسيد
راحله بعداز دوسال دوري منتظر اومدن عشقش بود
اونا اين دو سال رو با خاطره هاي تلخ و شيرين همديگه گذروندند
وقتي محمدرضا از سربازي برگشت اول از همه ب سراغ راحله رفت
اونا باهم قرار گذاشتن ك همديگرو ببينن
وقتي اونا همو ديدن
مثه دو پرنده ك فقط ميخان ب طرف همديگه پرواز كنن
ب طرف هم رفتن
وقتي محمدرضا اون همه صبر راحله رو ديد ك ب پاش واستاده
خيلي خوشحالتر شد و
عشقش نسبت ب راحله زيادتر شد
محمدرضا ب كمك پدرش يه مغازه اي الكتريكي زد
خيلي شغل ابرومندانه اي واس خودش ب پا كرد
مشغول شد
راحله و محمدرضا باهم مثه همون موقع ها بودن
اونا عاشقانه همديگرو ميخواستن مثه روز اول
راحله همون راحله و محمدرضا همون محمدرضا بود
راحله اون سال بايد كنكور ميداد با اصرار زياد محمدرضا شوقش براي درس خوندن زيادتر شده بود
...
داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.جدايي بعد دوسال
مادر و پدر محمدرضا ازهم جدا شده بودند
پدر محمدرضا ي سرهنگ پليس بود
محمدرضا همراه ي خواهر و برادرش پيش پدرش زندگي ميكردند
سرانجام روز رسيد ك اسم محمدرضا خودش رو تو ي ليست نمايان كرد
تو اين ليست اومده بود محمدرضا و راحله بايد ازهم ديگه براي ي مدتي جدا بشن
اين ي مدت محمدرضا بايد براي دوسال ميرفت تو ي شهر ديگه تا خدمت سربازيشو تموم
كنه
محمدرضا خيلي با خودش كلنجار رفت تا بتونه اين موضوع رو ب راحله چجوري بگه
بالاخره تونست ك بگه
راحله اولش خيلي ناراحت شده بود
اما
چون اين يك قانون بودو كسي نميتونست
جلوي اون بايسته
مجبور شد اين دوري دوساله رو بپذيره
راحله و محمدرضا از هم ديگه قول گرفتند ك تو اين دوسال ك راحله ب سربازي ميره
دل ب هيچكس ندن
چون ك محمدرضا ماجراي سعيد رو ميدونست
حتي از اوردن اسم اون هم تنفر داشت از راحله قول و قسم گرفت ك پاش بمونه
بالاخره راحله و محمدرضا بعد از چندي ك كنار هم بودند
ازهم جدا شدند
محمدرضا تو نوزده سالگي و راحله تو هفده سالگي بازم تنها شدند
عشق پاكـــــــــ
راحله بعد از امير از خدا يك عشق پاك رو خواستار شد
ك با اين اتفاقا حس ميكرد ك ب اين عشق پاك رسيده
از اون روز ب بعد محمدرضا و راحله عاشقانه ب هم ديگه محبت ميكردند
اونها فقط دوسال تفاوت سني باهم داشتند
راحله و محمدرضا از اون زمان ك باهم اشنا شدند هيچ وقت سر هيچ موضوعي
حتي بسيار مهم
باهم اختلاف نداشتند
خيلي همديگرو دوس داشتن
راحله از وقتي با محمدرضا اشنا شده بود
ديگه حتي همون حرف زدن ساده با سعيد رو هم ازش گرفته بود
حتي اون دعواهاي خشك و خالي رو هم از سعيد دريغ ميكرد
و سعيد روز ي روز عاشق تر ميشد
داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.....و
راحله با خودش فكر ميكرد ك اون دروغ ميگه
و حاضر نيست همينطوري نشناخته گوشي رو ب دختري بده ك هيچ شناختي ازش نداره
شنبه صبح وقتي موقع اون رسيد محمدرضا و راحله همديگرو ببينن
راحله خواب مونده بود چن ديقه اي دير ب قرارش رسيد
ولي محمدرضا قبل از راحله همونجاي قبلي منتظرش بود
بالاخره راحله اومد
و در عين متعجب بودن
بعد از چند كلمه سلام و احوال پرسي
گوشي رو ازش گرفت وقول داد ك بهش زنگ ميزنه
از قضاي روزگارمادر راحله مريض بود
چندروزي بود ك تو بيمارستان بستري بود
درست همون روز قرار بود راحله بره و تو بيمارستان پيش مادرش بمونه
راحله رفت بيمارستان تا ساعت دوازده شب هيچ زنگ و پيامي ب محمدرضا نداده بود
تا وقتي ك شب مادرش خوابيد ب حياط بيمارستان رفت و ب محمدرضا زنگ زد
و اونا ي جوري گرم صحبت باهم شده بودند
ك حرف زدنشون تا ساعت 4 طول كشيد
اونا اون روز بهم ديگه قول دادند ك تا اخر عمرشون از هم جدا نشن
و هميشه باهم بمونن تا زماني ك ازدواج كنن
...
داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.تغير ناگهاني راحله
راحله كلاس اول دبيرستان بود
تا اونموقع خيلي سر ب زير بود با هيچ پسري دوستي نداشت
حالام ك ديگه تو خانوادشون شايعه شده بود ك قراره راحله با پسر داييش
ازدواج كنه ديگه هيچ جرئت اين كارو پيدا نميكرد
راحله تو امتحانات اخر سال با ي پسري ب اسم محمدرضا روبرو شد
اين پسر با همون نگاه اول وابسته ي راحله شده بودواون چند باري واس ديدن راحله جلو مدرسشون اومده بود
حتي ازش درخواست دوستي كرده بود
ولي راحله زير بار اين دوستي نرفت
راحله وقتي ديد اين پسره دست بردار نيست
گفت ي شرط براش ميزارم ك خودش بزاره بره
چند روز بعد دوباره اين پسره محمدرضا پيداش شد ب راحله گفت:تو چرا نميخاي با من دوست شي
اخه من خيلي بهت علاقه مند شدم
راحله تو جوابش گفت ك:
تو چرا نميخاي بفهمي ك من هيچ وسيله ي ارتباطي ندارم ك بتونم باهات در ارتباط باشم
اما اين پسره اونقدرا سمج بود ك حتي قبول كرد برا راحله گوشي موبايل و سيمكارت هم بياره
درحالي ك هيچ شناختي از راحله نداشت
راحله وقتي اون حرفو شنيد گفت:
باشه من شنبه همين موقع اينجا منتظرتم
و محمدرضا هم قبول كرد
بعد از سه سال
الان راحله دختري 16 ساله هست
سعيد پسري 20 ساله
ب نظر مادر و پدر هردوي اينا اماده ي ازدواج بودند
ولي راحله چيكار بايد ميكرد ك هيچ علاقه اي نسبت ب سعيد تو خودش نميديد
سعيد دانشجو بود ازهمه نظر مورد تائيد پدر و مادر راحله قرار گرفته بود
بجز خود راحله
سعيد هميشهب خونه ي اونا رفت و امد داشتان هم خيلي زياد و راحله هميشه
از اين كار اون معترض بود
راحله و سعيد هميشه مثه موش و گربه
ب جون هم ميافتادن
حرفاشون هيچ وقت باهم مطابقت نداشت
هميشه بعد از مدتي اتش بس بين اونا باز جنگ شروع ميشداما سعيد بخاطر اون حس مثبتي ك نسبت
ب راحله داشت هميشه سعي ميكرد ك كم بياره
سعيد خيلي ب ارحله علاقه مند بودانقدرها ك
اگه دو يا سه روز اونو نميديد مطمعنا از دلتنگيش شبا خوابش نميبرد
داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.داستان مزد عشق.مزد عشق.عشق.عاشقي. مزد عاشقي.مزد.قصه عاشقي.قصه ي مزد عشق.